محل تبلیغات شما

نور از پنجره ی سرتاسری اطاقو روشن کرده بود،شکلات قرمزی که خریده بودمو گذاشت روی میز

 

گفت " مرسی خیلی لطف کردی "،به سرتاپام نگاه کرد خندیدم که " بزرگ شدم؟ " لبخند زد 

" خانم شدی ". به خط های افتاده رو گوشه ی پلک ش نگاه کردم،گفتم " هفت سال کم نیست "

از پنجره بیرون رو نگاه کرد،من هم. 

بعد بلند شد و پشت میزش نشست،روی صندلی چرم،پشت میز پر شده از پرونده هاش

داشتم باهاش حرف میزدم و با لبخند نگاهم میکرد وقتی حرفام تموم شد گفت:

" خب پرونده تون چی بود!؟ " خندیدیم!

گفت " حال بابا چطوره!؟ " داشتم از پله برقی های پیچ شمرون بالا میرفتیم گفتم:

" مثل قبل.مثل همون موقعه ها " فکر کردم چه خوبه که یه ادمی توو دنیا هست که

میشه بهش گفت مثل قبل.مثل همون موقعه ها،که همون موقعه ها بوده و دیده

پشت میز رستوران نشسته بودیم گفت " بهت گفتم صبر کن.نکردی "

لبخند زدیم! هردو میدونستیم بی فایده ست!

توی انقلاب قدم میزدیم گفت " به تو و عشق معتقد بودن ادبیات لعنتی غم داشت "

احساس میکردم توی اون کت و شلوار سرمه ای از دادگاه برگشته بیشتر شبیه وکیلاست

جلوی در دفتر بغلم کرده بود،گفتم " قرار بود پنج دقیقه باشه " خندیدم،نخندید

گفت " قرار بود پنج سال باشه " نخندیدیم! 

نوشته بود: " باید تو رو پیدا کنم از این تنهاتر نشی راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی "

براش نوشتم: " بالاخره پیدا کردیم :))))) " نوشت: " دیر بود!؟ "

هفت سال دیر نبود!؟ 

مثل درختا از درون درد میکنم

باید تو رو پیدا کنم!

ای تف به لانگ دیستنسی!

مثل ,رو ,لبخند ,موقعه ,؟ ,تو ,همون موقعه ,پیدا کنم ,از این ,مثل قبل ,تو رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها